سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آوای امید و زندگی

طراح قالب: آوازک

تو را من چشم در راهم

 « تو را من چشم در راهم » نه مثل شعر نیمایی
شباهنگام و در ماتم ، میان خواب رویایی

نه در شاخ تلاجنها ، نه در یک سایه ی سنگین
نه با یک قلب افسرده ، به زیر چرخ مینایی

تو را من چشم در راهم ، سحر پهلوی نیلوفر
کنار بستر شب بو ، تو هم از شرق می آیی

همیشه با خودم هستی ، میان چشم و در سینه
تو را هر لحظه می فهمم ، تو یک احساس زیبایی

« عزیزم کاسه ی چشمم سرایت » وای کم گفتم
تمام هستیم از تو ، که تو یک قسمت از مایی

میان چشم پر اشکت ، تو غرقم کردی و رفتی
ولی من زندگی کردم ، در آن چشم اهورایی

دلم می خواهد از راهی که رفتی باز برگردی
نه صبر و طاقتی مانده ، نه امیدی به فردایی

فقط این بار می پرسم ، جوابش را نمی خواهم
« تو را من چشم در راهم » چرا آخر نمی آیی



[ پنج شنبه 89/10/16 ] [ 1:0 عصر ] [ آوا و مجتبی ] نظر
ابراز عشق

روزی زنی روستایی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد.
شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى کرد، براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.
زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمیدانست دستهایش را کجا بگذارد، که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن.
زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد.
با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود.
به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند. شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.
زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.
شوهر، همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ساده "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.
عشق چنان عظیم است که در تصور نمیگنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرفهای دلتان را بیان کنید.



[ یکشنبه 89/10/12 ] [ 11:18 صبح ] [ آوا و مجتبی ] نظر
تک بیتی

همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت ،
این یار قدیمی چه وفایــی دارد ...


                                                     باغبان در را نبند من فرد گلچین نیستم
                                                     من اسیر یک گلم دنبال هر گل نیستم.


هر که در سینه دلی داشت به دلـداری داد
دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز


                                                      نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است
                                                      رفت و برگشت سراسیمه که دنیا تنگ است

     

آنروز که کارِ همه می‌ساخت خداوند     
ما دیر رسیدیم و، به جائی نرسیدیم

                                                       آتش بگیر، تا که بدانی چه می‌کشم     
                                                       احساسِ سوختن، به تماشا نمی‌شود

با خون غم نوشتم غربت مکان ما نیست
از یاد بردن دوست ، هرگز مرام ما نیست

 

 



[ پنج شنبه 89/10/2 ] [ 8:45 صبح ] [ آوا و مجتبی ] نظر

::